loading...
مجله تفریحی فانوس شب
امیرارسلان بازدید : 153 شنبه 10 اسفند 1392 نظرات (0)

آره دوستای گلم اگه شما هم مثل من تا اینجای داستانمو حس کرده باشید حتما شما هم شهریارو دوست داشتید

نگرانش شدید همراهش شدید ازش دلخور شدید و عصبانی . 100 برابر اونچه که

شما حس کردید برای من اتفاق افتاد چون اونو دوست داشتم

چند روزی میشد دیگه حوصله هیچ کاری نداشتم . نمیدونستم چه کاری خوبه چه

کاری بد .

نمیدونستم کی دوسته کی دشمن .به حدی با مائده بدرفتاری میکردم که آخر یه

روز منو تنها صدا زد که حرف بزنیم .

م ( مائده ) : ترانه من نمیدونم تو چی فکر میکنی اما اگر فکر میکنی که توی اون

مدتی که نبودی من زیر گوش شهریار چیزی خوندم اشتباه میکنی .


< تندتر از اونی بودم که بفهمم چی میگه > گفتم : آره دارم میبینم مائده فلان

مائده بهمان مائده بیا مائده برو یکسره با تو حرف میزنه یادم نمیاد قبلش انقدر صمیمی بوده باشید \"\\"\\"\"

م : اصلا اینطور نیست هیچی عوض نشده تو حساس شدی روی شهریار

ت : نخیر حساسیت من ربط به این قضیه نداره شما خوب با هم جور شدید

نمیفهمم چرا

م : من به تو خیانت نکردم ترانه

از عصبانیت نمیتونستم حرف بزنم ....


روزا میگذشت و انگار شهریار بیشتر از من فاصله می گرفت . نمیفهمیدمش .

کم کم خشکیده میشدم انگار . شهریار یک روز خوب بود و یک روز بد . یک روز

مهربون بود و یک روز بداخلاق .

یه روز وقتی داشتم با یکی از همکلاسیهام حرف میزدم راجع بهش گفت :

همکلاسیم : ترانه تا به حال به شهریار گفتی دوستش داری ؟

ت : نه یعنی مستقیم اینجوری نگفتم اما میدونه

هم : از کجا میدونی میدونه ؟

ت : خوب میدونه خبر دارم تازه برخورداشم معلومه

هم : باشه حالا برو بهش بگو مستقیم باهاش حرف بزن
ت : \"\\"\\"\"آخه من چی بگم بهش برم زانو بزنم جلوش \"\\"\\"\"شهریار جان من تورو دوست دارم ؟\"\\"\\"\"

هم : نه اینجوری که بذار موقعیتش پیش بیاد

اون روز کلی خندیدیم و گذشت اما بعدش همش فکرم به حرفای همکلاسیم بود

( خیلی مهمه که با کی مشورت کنید )

موقعیتای زیادی نبود که بتونم بهش بگم پس منتظر موندم تا اینکه یه روز که

خیلی ناراحت بودم بهم اسمس داد :

شهریار : چطوری تو ؟

ترانه : خوبم مرسی تو چطوری؟

ش : از حال و احوالای تو ( معلوم بود کیفش کوکه )

ت : خوبه تو حداقل سرحالی

ش : چطور تو مگه نیستی

ت : نه زیاد حوصله ندارم

ش : غصه نخور بابا یا خودش میاد یا نامش

ت : خود کی توام حال داریا ( لجم گرفته بود به زور میخواست بگه نمیدونم چی میگی )

ش : خود همونی که فکرشی و حوصله نداری

ت : بیخیال شهریار

ش : حالا واقعا کسی هست ؟ بگو ما بریم پادرمیونی .

(احتمالا شما هم الان مثل اونموقع

من چشماتون از تعجب \"\\"\\"\"وا مونده )

ت : یعنی تو نمیدونی ؟

ش : نه خوب بگو دیگه

ت : خودت

ش : چی خودم ؟

ت : اونیکه میخوای براش پادرمیونی کنی خودتی

ش : یعنی تو میخوای بگی منو دوست داری ؟ شوخی میکنی

ت :نه جدی میگم

ش : خیلیم خوبه اصلا اینطوری نمیشه بذار همو دیدیم حرف بزنیم

ت : فعلا پس


اون خداحافظی کرد و من انگار که جونی توی تنم نمونده باشه مثل

مرده ها توی تختم دراز کشیدم.....

 

 

 

فردا صبح وقتی بیدار شدم تا برم دیدن شهریار حالم افتضاح بود . به معنای واقعی

داشتن توی دلم رخت میشستن.

هی مینشستم پا میشدم . رفتم آب قند خوردم و بعد شروع کردم به نق زدن به

خودم

- چطور به اینجا رسیدی ترانه

- آخه کی به تو گفت بگی بهش دوستش داری

- اون جنبه این حرفا رو نداره

- عوضش گفتم تموم شد

- ای بابا آخه من نمیدونم این مدل دوست داشتنت از کجا اومد

و ...

داشتم دیوونه میشدم دیدم بیشتر فکر کنم صبح کله سحری میزنم زیر گریه

تابلو میشم بره .

با یه حال خراب وداغون حاضر شدم . وسواس هم گرفته بودم .

- اینو بپوشم نه اونو میپوشم

- آرایش کنم ؟ ول کن بابا کی حال داره

- نه امروز مهمه درست تیپ بزن دیگه اههههههه

آخرم پاشدم تندی پوشیدمو زدم بیرون

سعی میکردم نفس بکشم و به دور وبرم نگاه کنم اما چیزی نمیدیدم هنوز از

حرفای دیشبم شوکه بودم . چطور تونستم ؟ چطوری؟

توی ذهنم شهریارو تصور میکردم که بهم چی میگه میخواستم آماده باشم :

شهریار : ببین ترانه من دیگه عاشق نمیشم نمیتونم با تو باشم

شهریار :ترانه میدونی چند وقت بود منتظر بودم تو لب باز کنی حرف برنی ؟

شهریار : ترانه من فکر نمیکردم تو انقدر بی جنبه باشی ما فقط دوستیم

( ازین فکر آخری واقعا ترسیدم )


توی همین فکرا رسیدم به شیرین . تا براش تعریف کردم چی شده گفت :

- خاک بر سرت ترانه تا حالا به یه پسر انقدر رو نداده بودی ( راستم میگفت )

تو به من بد و بیراه میگفتی حالا خودت

- شیرین این فرق میکنه

- چه فرقی من که اصلا از شهریار خوشم نمیاد

- نمیدونم شیرین الان نمیتونم حرف بزنم

تمام روز ساکت بودم و توی فکر تا بالاخره برم شهریارو ببینم و قال قضیه رو بکنم .

قرار بود من منتظر باشم تا شهریار بیاد سراغم. هرچی به ساعت قرارمون نزدیک تر

میشدیم حالم بدتر میشد . حس خوبی نداشتم . به زور نفس میکشیدم . به زور

لبخند میزدم حتی به زور حرف میزدم . ناهارم نخوردم . بالاخره شهریار زنگ زد .

چشمام خشک شده بود به صفحه گوشیم نمیتونستم جواب بدم . مائده از دستم

گرفت و گفت جواب بده خوب قطع میشه الان . دکمه جوابو زد و گوشیو داد دستم .

مات مات بودم . گفتم :

- الو

- شهریار : الو ترانه

- الو

- الو صدام میاد

- آره میاد

- سلام صدات چقد ضعیفه

- نمیدونم

- خوبی ؟

- مرسی

- میای؟

- کجا ؟

- یعنی چی کجا ؟ مگه قرار نبود حرف بزنیم؟

- آها آره الان کجایی

- بیا خیابون بالایی منتظرتم

- باشه

قطع کردم و خیره شدم به شیرین و مائده . انگار میخواستن بکشنم . نمیتوستم

بلند شم . بالاخره با داد وبیداد بچه ها خودمو جمع کردم و راه افتادم . از استرس

جلوی پامو نمیدیدم . چند باری نزدیک بود بخورم زمین . تا برسم به شهریار یه چیزی

توی ذهنم میگفت اشتباهه نرو اشتباهه نکن اشتباهه نگو ....


توی همین فکرا بودم که شهریار جلوم ظاهر شد :

- شهریار : سلام خوبی؟

- ترانه : سلام آره ( نگاش نمیکردم )

- به نظر نمیاد چرا رنگت پریده

- چیزی نیست سرما خوردم

- مطمئنی ؟ حالا چرا نگام نمیکنی؟

- ( نگاش کردم ) بیا بابا من که میگم چیزیم نیست

- حالشو نداری بذاریم بعدا

- نه بعدا دیگه حالشو ندارم الان اومدم حرف بزنیم

- بیا بریم روی اون صندلی پارک بشینیم حرف بزنیم

نشستیم . اصن حرف نمیزدم فقط نگاه میکردم زمینو هوارو ماشینارو دیوارارو

همه چیز جذاب شده بود

شهریار : خب چه خبر ؟

ترانه : هیچی

ش : ترانه مگه نیومدی حرف بزنیم چرا نمیگی

ترانه : چی بگم ؟

ش : راجع به چی میخواستیم حرف بزنیم ؟

ت : خب من که گفتم

ش : اوکی فهمیدم باشه . ببین بذار من بگم

( توی دلم ریخت پایین )

شهریار : ببین ترانه من و تو خیلی وقته با هم دوستیم الان 7-8 ماه میشه

میشناسیم همو .

تو فوق العاده ای . حتی توی دوستای من خیلیا هستن که میخوان باهات باشن .

من تو رو دوست دارم . تو خیلی خوبی اما من برای تو خوب نیستم . میدونی تو

پاکی اما تمام اون دخترایی که من باهاشونم اینجوری نیستن. اونا راحتن . هرکاری

بخوان میکنن هرجایی بخوان میرن . هرچی ازشون بخوام انجام میدن از پول و

وقتشون تا ....... همه چی میدونی که چی میگم . اونا اینجورین براشون مهم

نیست . اما تو برات مهمه و تو هم برای من مهمی . نمیخوام من اون کسی باشم

که تورو داغون میکنه .

ترانه : ( دهنم باز مونده بود به حرفای شهریار نمیدونستم چی جواب بدم زود

خودمو جمع و جور کردمو گفتم ) خوب اونا چی بهت میدن که منی که دوستت دارم

نمیتونم ؟

ش : ترانه تو بِکری میدونی تورو باید کشفت کرد . من حس میکنم که تو دوستم

داری و منم دوستت دارم اما برنامه های من با برنامه های تو نمیخونه . تو دنبال

آینده ای دنبال تعهدی من متعهد نیستم نمیشم . تو اذیت میشی وگرنه اگه به من

باشه کی بهتر از تو که هم ظاهرت خوبه هم باطنت برام . من میتونم با تو کیف دنیا

رو کنم اما اونی که ضربه میبینه تویی

ت : مگه قراره چیکار کنی ؟ تو الان متعهد نیستی تا اخر عمرت که اینطور نیست ؟

ش : ترانه راحت بگم من اگه باهات دوست باشم دیگه با هیشکی دوست نمیشم

. الان هزارتا دختر دورمن هر کدوم یه رنگ و یه مدل . همه کارم میکنن . برام مهم

نیست . اما اگه با تو باشم همه رو میذارم کنار همه چی رو ازتو میخوام . همه رو

اما بهت متعهد نمیشم . میتونی اینطوری باهام بمونی ؟ میگم حاضرم همه رو بذار

کنار اما به همین شرطی که بهت گفتم .

میدونستم چی میخواد اما نمیتونستم باور کنم میخواستم فکر کنم اینا توهماته

ساخته ذهن منه واسه همینم پرسیدم :

-همه چی یعنی چی شهریار ؟

- شهریار : میدونی چی میگم

-ترانه : نه تو فکرکن من هیچی نمیدونم واضح بگو خیلی واضح

- ش : واضح تر از این ؟ ناراحت نمیشی ؟

ت : میخوام بدونم

ش : باشه . یعنی اگه تا الان وقتتو گذاشتی . فکرتو محبتتو ... الان گشت و گذارتو

تفریحتو باید به من بدی . هرموقع بخوامت باید پیشم باشی. بریم بیرون بیای پیشم

. و البته جسمتو . چون من همه رو میذارم کنار و در ازاش همه رو از تو میخوام .


دیگه گوشام نمیشنید چقدر این شهریار با اون شهریار دنیای من فرق داره . دیگه

چیزی نگفتم . شوکه و خیره بهش نگاه میکردم که یه صدای آشنا از پشت سر از

فکر پروندم :

شهریاااار ؟ مگه با تو نیستم من بیا بریم دیگه ( ایمان بود )

با دیدن من جا خورد :

ایمان : اء ترانه ؟ تویی ؟ اینجا چیکار میکنی

ت : اومدم با شهریار حرف بزنم

ا : آهان اونوقت راجع به چی ؟

ت : خصوصی بود

ا :خصوصی راجع به تو یا شهریار

ش : ایمان فضولی نکن بریم . ترانه فکراتو بکن بهم زنگ بزن خداحافظ

رفتن و من خشکیده بود م روی صندلی با یه بغض گنده مثل یه بچه که توی بازار

شلوغ مامانشو گم کرده باشه و ندونه چیکار کنه . شیرین به مزنگ زد به زور با

انگشتای یخ زدم گوشی رو جواب دادم :

- الو

شیرین : کجایی

توی پارک بالای خیابون

ش : چرا صدات اینجوریه

ت : چیزیم نیست

ش : پاشو بیابریم

ت : نمیتونم

ش : شهریار اونجاست ؟

ت : نه

ش : کجاست ؟

ت : نمیدونم

ش : من و مائده الان میاییم تو قاط زدی

ت :بیاید

صداشو پشت خط میشنیدم که داد میزد : مائده بجنب ترانه یه چیزیش شده حرف نمیزنه

نگرانم بدو دیگه

همینطوری خیره شدم تا اومدن . جفتشون نشستن دور وبرم و گفتن چته ؟

نگاهشون کردمو زدم زیر گریه . دیگه وقت نگه داشتن بغضم نبود خیلی وقت بود

میخواست بترکه .

شیرین : بریم خونه ؟

ترانه : نه

مائده : برم یه چیزی بگیرم بخوری

ت : نه مائده نه

مائده : خوب چی شد بگو دیگه

ش : پاشو بریم که کافی شاپ این نزدیکی اینجا توی خیابون تابلوئه

دلم واسه دخترا سوخت واسه جوونا سوخت واسه ملتی که گریه کردنشون توی

خیابون خجالت آوره که حتی نمیتونن خودشونو سبک کنن . رفتیم توی کافی شاپ

. شیرین و مائده روبروم نشسته بودن و زل زده بودن به من تا شاید


حرف میزنم که یهو موزیک کافی شاپ شروع به خوندن کرد :


به تو تبریک میگم که به تو باختمو

زیر پا له کردم دل خود ساختمو

به تو تبریک میگم که دلم پیش تو بود

که تموم زندگیم توی آتیش تو بود

مگه چی خواستم ازت به جز عاشق بودن

که چشام برای تو آینه دق بودن

بگو چی کم داشتم که بریدی از دلم

به کدوم مقصودت نرسیدی از دلم 


به تو تبریک میگم که بیخودی

توی زرق و برق دنیا گم شدی
به تو تبریک میگم گم شدنو

گل گلخونه ی مردم شدنو
دلی غمگین تر از دل من هم مگه هست

تو نشون من بده دل غمگین اگه هست
تو صدای قلبمو نشنیدی ای وای

مردم از چشمای تو.دیگه از من چی می خوای

به تو تبریک میگم به تسلای دلم

که دل سنگیتو بذاری جای دلم

این منم از دنیا مونده و وامونده

این منم که هر چی داشت پای تو سوزونده


سرمو گذاشتم روی میزو بلند بلند باهاش خوندم و گریه کردم . دلم به حال خودم

به حال دلم به حال شانسم به حال سادگیم و ... میسوخت خیلی ....

بقیه داستان به زودی در سایت قرار داده می شود/

 

 



0

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
آهنگ جدید,اس ام اس جدید,جوک,داستان کوتاه, متن تبریک,آهنگ پیشواز ایرانسل,آوای انتظار همراه اول,عکس جدید,عاشقانه,متن وعکس,دانلود اهنگ,عاشقانه سایت.عکس عاشقونه.غمگین.اس ام اس فاز سنگین.زناشویی.مد.زیبایی.اشپزی.بیوگرافی.عکس بازیگران.بزرگترین سایت تفریحی ایران.جدیدترین اهنگ.سایت فانوس/طایفه جهانتغ.جهانتیغ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 2385
  • کل نظرات : 271
  • افراد آنلاین : 100
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 440
  • آی پی دیروز : 330
  • بازدید امروز : 3,019
  • باردید دیروز : 776
  • گوگل امروز : 4
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5,397
  • بازدید ماه : 5,397
  • بازدید سال : 93,218
  • بازدید کلی : 1,386,918
  • کدهای اختصاصی